
خورشید و ماه
وقتی به خانه جدید آمدیم درحیاطش نه میتوانستم خورشید را ببینم و نه ماه را. حیاط، یک مستطیل دو در شش بود، باید خیلی خوش شانس باشم تا سر ساعتی حاضر شوم که ماه از بالای این مستطیل درازباریک میگذرد.
اتاقم اما یک پنجره دارد، پنجرهای که صبحها نور خورشید را به دیوار اتاقم میتاباند، اما شبها تا قبل از خاموشی چراغها، نمیتوانم نور ماه را در اتاقم لمس کنم. فقط یک یا دوبار انعکاس تصویرش را دیدم که مانند تصویر ماه در آب حوضِ خانههای قدیمی، بر روی پنجره نیمهباز اتاقم نقش بسته بود.
برا من که عاشق آسمان بودم، دوریِ دیوانهکنندهای بود.
تصمیم گرفتم کلکسیونی از پوسترها و نقاشیهایم از آسمانِ شب را به دیوار اتاق بچسبانم و خود برای خود یک آسمان واقعی بسازم. اگر چه به وسعت آسمان بیرون از اتاق نبود اما فضای آن دلگرمکنندهتر از آن سفیدی بیانتهای دیوارها بود.
….
بر روی قاب گوشیام تصویر ماه و خورشید را نقش کردم. تا قبل از ترسیم آنها نقاشی برایم با انجام یک فعالیت بیهوده برابری میکرد که آخرش به هیچ ختم میشود. همیشه خارج از اولویتهای من بود. نه اینکه از نقاشی کشیدن بدم بیاید اما به نظرم نقاشی هیچ وقت نمیتوانست ضروری باشد.
نمیدانم دقیقا ایده این ماه و خورشید از کجا پیدایش شد. شاید نبود یک ماه و خورشید در اتاقم در کنار آن همه تصویر از کهکشان و سحابیها، دلتنگی دوری مرا از آسمانِ زمین گوشزد میکرد.
اما من فکر میکنم خورشید و ماه برای من حتی معانی گستردهتری دارد. بوی عشق را میدهد، به رنگ زندگیست و نام نوههای شیرین خانه را در خود دارد.
این نقش کوچک روی قاب گوشیم جان گرفت. اکنون دیگر روزهای اتاقم آفتابی و شبهایش مهتابی و پر از ستاره شده است.
