بعضی آدمها فقط به فکر خودشان هستند. البته خودخواهی که از خویشتن دوستی سالم نشات گرفته باشد خوب است زیرا خویشتن دوستی هرگز موجب دگرآزاری نمیشود و تنها باعث محافظت صحیح و سالم از خود میشود. اما بعضی آدمها دگرآزاری را با خویشتن دوستی اشتباه میگیرند.
موضوع یکطرفه رفتن و صفرویک بودن همیشه محدود به این گونه مسائل نیست. همیشه بحث مرز بین خودخواهی و خویشتن دوستی نیست. یکرفه بودن در هر شکلی میتواند خود را نشان دهد و درجنبههای بسیاری از زندگیمان رخنه کردهاست. حتی در امر یادگیری و آموزش این مسئله را میتوان بهوضوح دید.
بعضی آدمها را میبینیم که خوره یادگیری هستند. آنها تمام عمر خود را صرف یادگیری و آموزش برای حل مسائل شخصی خود و جامعه میکنند اما آنقدر غرق یادگیری و آموزش میشوند که زمان پرداختن و عمل به آموختههایشان را فراموش میکنند و یا شاید هم زمانی باقی نمیماند که دیگر به حل مسائلشان بپردازند. درواقع من فکر میکنم آنها با یادگیری محض از واقعیت زندگی خود و حل مشکلاتشان فرار میکنند و برای فرار از این ترس درونی نقاب آموزش و یادگیری را بر صورت خود میزنند. آنها همیشه فکر میکنند بهتر است بیشتر یاد بگیرند و احتمالا هنوز به اندازه کافی یاد نگرفته اند.
آنها شاید با خود فکر می کنند در آموزشهای دیگر گنجی نهفته است که در یادگیریهای قبلی وجود نداشته است. البته آموزش دیدن و بهدنبال فراگیری دانش رفتن چیز بدی نیست. بدیاش عمل نکردن به همان دانشها و دانستههاست.
خود من جز این دسته افراد بودم و دیگر تمام بهانههایش را از بر شدم و هیچ توجیهی را دیگر نمیپذیرم. در همان یادگیریها و به دنبال دانش بیپایان رفتنها بود که با شرکت در دورهای که بر عمل گرایی و حل تمرین تاکید میکرد دیدگاهم و سپس رفتار و عملکردم را تغییر داد.
آنجا با افرادی آشنا شدم که صرفاً مطالعه محض نداشتند. آنها در مطالعات و آموختههای خود تفکر میکردند؛ آن را با ذرهبین تحلیل، واکاوی میکردند و سپس مطالب درست را اجرا میکردند و از دل آموختههای خود ایدههای نو خلق میکردند. آشنایی با چنین گروه افرادی تحولی عمیق و عظیم برایم است که میتوانم سالها از آن بنویسم.