آنقدر با نگاه بدبینانه دنیا را دیده بودم. آنقدر دروغ شنیده بودم
و شاید آنقدر دروغ گفته بودم که دیدن یک انسان راستگو و درستکار میتوانست برای ذهن من به اندازه همان زمانی عجیبوغریب باشد که بومیان اولیه قاره امریکا برای اولین بار کشتی را دیدند.
(کشتی کریستف کلمب یا کشتیهای هر کاپیتان دیگری که قاره امریکا را پیداکرده بود).
واقعیت چیست؟
گاهی اوقات چیزی را آنقدر عمیق باور کردهایم.
آنقدر آن را تجربه کردهایم که برای ما واقعیت زندگیمان شده است.
اگر بخواهیم برای ثانیهای هم شده مخالف آن فکر کنیم با مقاومت ذهن (جنگ ذهنی) خود روبهرو میشویم.
ذهن ما اجازه نخواهد داد چیزی خلاف واقعیت کنونیِ پذیرفتهشدهاش را بپذیرد؛ همانطور که بومیان اولیه قاره امریکا نیز تا مدتها متوجه حضور کشتی (کشتیها) در اقیانوس نشدند.
دیدن نشانههایی در آب مثل تغییر درحرکت موجها (واقعیتهای قابلپذیرش برای ذهن بومیان) و… توجه آنها را جلب کرد. آنها متوجه تغییراتی در اطراف خود شده بودند.
دنبالکردن نشانهها و تفکر و جستوجو برای یافتن پاسخ پرسشهای ذهنیشان سبب شد تا آنها موفق به کشف کشتیها شدند و یا قادر شدند کشتیها را ببینند.
شاید اگر در ابتدا نشانههای اولیه را نمیدیدند هیچوقت کشتیها را نیز نمیدیدند.
حق مطلب
نمیدانم حق مطلب را ادا کردهام یا خیر.
سخن از تاریخ حساسیت خود را دارد. من هم تاریخشناس و تاریخ پرداز نیستم.
حق مطلب من موضوعی در خصوص ذهن است.
حق مطلب من حتی قرار نیست چیزی حق و قابلاثبات باشد.
حق این مطلب صرفاً بیان نظریهای در مورد ذهن است.
معرفی فیلم
اولین باری که داستان کشف شدن کشتی توسط بومیان را شنیدم بسیار حیرتزده شدم.
من این داستان را از زبان فیلمی داستانی و مستند شنیدم.
بهخصوص که صراحتاً بیان میکرد بومیان نمیتوانستند و قادر نبودند در ابتدا آن کشتی را ببینند.
این فیلم را ادمین مهربان و محترم پیچ گرانبهای من به هر چیز که بخوام میرسم معرفی کرده بود.
بهترین هدیهای که در پستهای آخر به دنبالکنندگان خود هدیه داد.
امیدوارم ادمینجان هر جا هست شاد و سلامت باشد. امیدوارم دوباره فعالیتهای ارزنده خود را ادامه دهد.
شاید هم گوشهای دیگر از دنیا در حال تولید محتوای ارزشمند خود است و من از آن بیخبرم.
WHAT THE BLEEP DO WE KNOW (ترجمه خودم: و چه میدانیم بییپ چیست 🙂 عنوان همان فیلم سینمایی بود که بیان کردم.
داستان از زنی به نام آماندا آغاز میشود که در سفرِ خود آگاهیهای نابی در مورد قوانین هستی و حتی عملکرد بدن به دست میآورد.
یاد میگیرد تا به کمک آنها زندگی خود را توسعه دهد.
روابط شخصیاش را بهبود بخشد و البته مسئله مهم پیش روی خود یعنی خیانت نامزدش را حل کند.
این فیلم به بیان نظریهها و آزمایشهای بسیار و محبوبی چون تغییر شکل مولکول آب در برابر کلمات و احساسات و یا گفتوگو درباره ناپدیدشدن پروتون و شرح آزمایشِ خاصیت موجی و ذرهای الکترون میپردازد.
حضور دانشمندان حوزه های مختلف از جمله دکتر جو دیسپنزا به مفاهیم و موضوعات بیان شده رسمیت و اعتبار بیشتری می بخشد.
کشف قاره امریکا
هیچچیز در این فیلم از قلم نیفتاده بود، حتی داستان کشف قاره امریکا؛
هنگامیکه کشتی کاشف به سمت قاره امریکا نزدیک میشد، بومیان توانایی دیدن آن کشتی را نداشتند.
چراکه در ذهن آنها تصوری از کشتی وجود نداشت.
بومیان کمکم متوجه تحرکاتی در آبها شدند. آنها تا پیش از نزدیک شدن بیشازحد به وجود کشتی پی نبرده بودند.
حتماً این کشتی توسط کنجکاوترین و پیگیرترین بومی کشفشده است.
بومیان کشتی را کشف کردند.
میدانم اما نمیدانم
(در این مقاله نام کریستف کلمب را بهدلیل وجود نظریهها و فرضیههای مختلف و متعدد تاریخی به کار نبردهام)
دراینجا هدف من نوشتن درباره مقاومت اولیه ذهن ما در برخورد با مفاهیم جدید است.
هدف من از نوشتن این مطلب بیان حقایقی از تاریخ نیست.
هدف من حتی اثبات درستی این فرضیه و یا بحث درباره این نظریه نیست که بیان میکند چشم فقط قادر است چیزهایی را ببیند که ذهن باور کرده است.
البته خودم به این جمله اعتقاد نسبتاً کامل دارم حتی اگر تمام دنیا بگوید دروغ است.
بههرحال نوشتن همیشه مسئولیت خود را دارد.
توانایی ذهن
تواناییهای ذهن، ما را شگفتزده میکند.
هنوز در برابر بسیاری از واقعیتها مقاومت میکنیم. نمیخواهیم آنها را بپذیریم.
بههرحال این هم بخشی از روند هستی است که در کنار معایب، مزایای بسیارِ خود را هم دارد.
پذیرش واقعیت جدید نیاز به تکامل دارد.
مقاومت ذهن
من فکر میکنم مقاومت ذهنی بهمرورزمان در برابر تمام مسائل کمتر و کمتر میشود.
در مقابل، با کمشدن مقاومت ذهنی رشد و پیشرفت بشریت سریعتر و سریعتر میشود.
نمودار زمانیِ پیشرفت و تکامل جهان شکل تصاعدی به خود میگیرد.
آن روز که مقاومت ذهنی و مفهوم زمان برداشته شود غوغایی به پا میشود!
انتظارنامه
امروز از ذهن خود انتظار کشف مفهوم حقیقی زمان را ندارم ونمی خواهم به تحلیل قوانین کشفشده و نشده هستی بپردازد.
امروز فقط از ذهن خود میخواهم باور کند دنیا جای زیباتری هم میتواند باشد.
انسانها میتوانند مهربانتر ازآنچه تصور میکند باشند.
صلح برقرارتر هم میشود بشود.
میتواند مرزها کمرنگتر شوند و لبخندها زیباتر.